horizon

فقط وقتی یه افق باز جلو چشماته می تونی به خودت بباورونی که ( بر خلاف حرفای احمقانه ای که فرصتی واسه زندگیت نیست) دستگاه مکان_زمان زندگی جا واسه ی مختصات تو زیاد داره!

وقتی به اندازه ی دختر کوچولوی ماشین جلویی که از شیشه ی عقب همه دنیا رو می پاد، تنهایی و تنهاییتو با کسی شریک نمی شی ( اما توی تنهایی همه شریکی) می فهمی تنهاییت می تونه به اندازه ی راه شیری تا آندرومدا شعاع داشته باشه و قشنگ بمونه حتی اگه تعلیقش کلافت کنه!

شاید راحت تر بتونی بفهمی رسم الخطت چه جوری می تونه با سمت و حالت نگاهت هماهنگ می شه و چه جوری می شه گاهی بعضی فرمولها شاید اشتباهی به جای ذهنت روی قلبت حک بشه؟

با وجود همه ی اینها عجیبه که فقط وقتی یه افق می بینی، تصادف و خون و مردن وماشین چپه توی یه جاده ی خیس و شیشه ی شکسته و تکون شدید و ... ترسناک نیست.

فقط وقتی یه افق می بینی تسلیم خستگی هات می شی ... نه، نه خستگیهات تسلیمت می شن!

آخ ... فقط وقتی یه افق می بینم وحشی می شم ... وحشی دوست داشتنی!

لفظ افق رو دوست دارم چون لااقل ظاهرا اونجا بین زمین و آسمون فاصله ای نیست!